#میشا_دختر_خون_آشام(جلد_دوم)_پارت_66
آرمان باصدای آرومی گفت :
آرمان _ میشا ؟
نگاه وحشیم و دوختم بهش ... ولی بازنگ خوردن گوشیم نگاهم و گرفتم و
گوشیم و جواب دادم
من _ بله ؟
آدام _ هی میشا خوبی ؟
نفس عمیق کشیدم و گفتم :
من _ خبرش به توهم رسید ؟
آدام _ آره ... رونالد بهم گفت ماجرا چیه ... به هیرا نگفتیم تا نگران تو نشه
بلند شدم و گفتم :
من _ ممنون از هم دردیت آدام ولی باید برم !
نفسش و فرستاد بیرون و گفت :
آدام _ خیلی خوب دختر ... بای
من _ خداحافظ
قطع کردم ... این درد چیزی نبود که بخواد روی درد امروزم اضافه بشه ...
آدام باید فراموشم کنه ... دیگه داره از حد خودش می گذره !
روکردم طرف سهراب و آرمان و گفتم :
من _ فراز ابراهیمی و فربد شفیعی می شناسید ؟
سهراب سرش و تکون داد و گفت :
romangram.com | @romangram_com