#میشا_دختر_خون_آشام(جلد_دوم)_پارت_65

شکوهی _ چـــی ؟؟ ... کی همچین غلطی کرده ؟ مدرک دارید ؟خانوم فرهمند عزیز من بهتون اخطار دادم که مراقب رفت و آمد خوهرتون باشید

خواستم سمتش حمله کنم که رونالد از راه رسید و من و کشید کنار

رونالد _ چته دختر ؟ هی هی هی ... هیـــش

نفسای عصبی و حرصیم و فرستادم بیرون ...

رونالد _ دختر خوب هیچی نیست ... من می برمش اوکی ؟

سرم و تند تند تکون دادم ... ازم جدا شد و روبه جمعیت که ایستاده بودن با لبخند گفت :

رونالد _ شما بی هیچ دلیلی اینجا هستید و الان برمی گردید سرجاهاتون و هیچی یادتون نمیاد ... وهیچ سوالی ذهنتون و درگیر نمی کنه ... اوکی ؟ زودتر برید !

همشون نگاه مسخشون و گرفتن و به سمت داخل سالن راه افتادن . برگشت سمت من و درحالی که خودش بی قرار بود گفت :

رونالد _ تو خوبی ... تو قوی هستی ... همین الان عادی برگرد سر کلاس و به

کارت ادامه بده ... اوکی ؟

نفسم و فرستادم بیرون و گفتم :

من _ خیلی خوب !

دستم و ول کرد و رفت سمت تینا ... بغلش کرد و بردش تو ماشین خودش

به سمت کلاس راه افتادم ... انقدر اعصابم داغون بود که بامشت زدم به آیینه

توسالن و ریخت پایین و بعد باسرعت نور در کلاس و باز کردم و عادی وارد کلاس شدم

من _ ببخشید ... خب ... مریم از روی درس بخون !

مریم شروع به خوندن کرد ... دستم و گذاشته بودم روی سرم و سعی می کردم

آروم باشم ... کم کم آرمان و سهراب هم وارد شدن ...

زنگ آخر که خورد من هنوز نشسته بودم ... همه رفتن و سهراب آرمان منتظر

بالای سرم وایسادن ...

romangram.com | @romangram_com