#میشا_دختر_خون_آشام(جلد_دوم)_پارت_64
رونالد _ اوکـی ... اومدم ... دانشگاه دیگه آره ؟
من _ آره آره
گوشی و قطع کردو منم عصبی و دست به کمر به آرمان نگاه کردم و گفتم :
من _ اینجا منتظر بمونید تا رونالد بیاد ... بعدش میاید سرکلاس کارتون دارم
سرشون و تکون دادن ... همه ی بدنم از عصبانیت می لرزید ...
باقدمهای محکم رفتم سمت بچه ها و گفتم :
من _ چیزی نیست بچه ها ... می تونید برید خونه ... یا اگه دوستدارید بمونید
نمی دونم ... هر کاری می خواید بکنید !
چند تا از دخترای کلاس اومدن سمتم و آرومم کردن و نشوندنم روی نیمکت
دستم و گذاشتم روسرم ... چشام و بستم و باتمام وجودم سعی کردم
ببینم دوست فراز و خودش کجان ؟!؟
دیدمشون ... چی ؟؟؟؟ سرکلاسن ؟ باصدای آقای شکوهی چشام و باز کردم
شکوهی _ چه اتفاقی افتاده خانوم فرهمند ؟
عصبی بلند شدم و یورش بردم سمتش
من _ برید گل بگیرید در دانشگاهتون رو ... این چه دانشگاهیه که نه دوربین
داره نه هیچ کوفت و زهرماری که راحت دانشجو هاش هرگ*هی که دلشون
می خواد می خورن ؟ چرا باید یه دانشجوی دیگه با چاقو بزنه تو شکم خواهر من ؟؟
تمام جملاتم و با داد بیان می کردم ... دخترای دانشگاه دستم و گرفته بودن
آقای شکوهی سعی کرد آرومم کنه
romangram.com | @romangram_com