#میشا_دختر_خون_آشام(جلد_دوم)_پارت_63

سهراب _ زنگ بزنم به اورژانس ؟

من _ نه نه ... فقط ببریمش تو ماشینتون ...

نگاهی به تینا انداختم و گفتم :

من _ تینا ؟ عزیزم ؟ نخوابیا !

رسیدیم به ماشینش ... سهراب قفل و زد و در و باز کرد

سهراب _ استاد ... بچه ها دارن میان !

سریع دستم و گاز گرفتم و خونم و گذاشتم تو دهن تینا ...

من _ بخور تینا ... بخور ...

کم کم شروع کرد به نوشیدن خونم ... به اندازه کافی که خورد چشاش بسته شد ...

خوابوندمش توی ماشین و از توی جیبم گوشیم ودرآوردم ... تنها کسی

که توذهنم بود الان و شمارش و گرفتم

بعد از چندتا بوق جواب داد

من _ الـو رونــالد ؟

رونالد _ به به میشا رئیس بزرگ ...

من _ ببین الان وقت مسخره بازی نیست به کمکت نیاز دارم

صدای نگرانش خورد به گوشم

رونالد _ چی شده ؟

من _ تینا ... تینا چاقو خورده ... بهش خون دادم ... نیاز دارم بیای ببریش

خواهش می کنم ...

رونالد باصدای نگران تر گفت :

romangram.com | @romangram_com