#میشا_دختر_خون_آشام(جلد_دوم)_پارت_60


ما به اون مدیونیم برای ایران !

لبخند قشنگی زدم و گفتم :

من _ هیرا ؟

هیرا _ جان هیرا ؟

بالحن آرومی گفتم :

من _ مرسی که اومدی توزندگیم ... خوشحالم که باهاتم ... خوشحالم که

دوستای خوبی مثل ریکی و بقیشون دارم ... قول میدم بهت که از این به بعد

رفتارم خوب باشه ... هوم ؟

خنده دیگه ای کرد و روی موهام و ب*و*سید و گفت :

هیرا _ ممنون خانوم قشنگم ... ممنونم از دل مهربونت

برگشتم سمتش و زل زدم تو چشماش ... دستم و بردم لای موهاش و چشماش

و یدم ! لبخند روی لب هردوتامون پررنگ شده بود .

*****

هیرا از پشت میز بلند شد و گفت :

هیرا _ من رفتم عزیزم ... می خوای خودم ببرمت ؟

لبخند زدم و سرم و به عنوان تایید تکون دادم ...

من _ وایسا وایسا ...

لیوان خون و برداشتم و گرفتم سمتش و گفتم :

من _ خون حاوی شاهپسندیادت نره !


romangram.com | @romangram_com