#میشا_دختر_خون_آشام(جلد_دوم)_پارت_57

دست به سینه وایسادم و گفتم :

من _ آرمان و سهراب دانشجوهام ... والبته اون دونفری که بهتون گفتم قدرت

ماورایی دارن !

امیر و آریزونا و جوردن نگاه متعجب و مشکوکشون رفت سمت سهراب و آرمان ... آریزونا بالحن متعجبی گفت :

آریزونا _ نگو که بهشون درمورد خودمون گفتی !

من _ دقیقا به موضوع قشنگی اشاره کردی

هیرا دستش و کرد توجیب شلوارش و درحالی که ژست میشا کُش گرفته

بود گفت :

هیرا _ می خواستم ذهنشون و پاک کنم ولی میشا نذاشت !

امیر با تعجب گفت :

امیر _ میشا تو می دونی چه غلطی کردی ؟ اگه برن به کسی بگن چی ؟

سهراب خیلی ریلکس گفت :

سهراب _ ماچیزی به کسی نمی گیم !

جوردن درحالی که می نشست روی مبل گفت :

جوردن _ کار درست و میشا کرده ... ممکنه به دردمون بخورن

رفتم سمتشون و گفتم :

من _ منم دقیقا همین و گفتم ! نظر منم همینه

آرمان تند تند گفت :

آرمان _ نه نه ... وایسا ببینم ... قراره از ما چه استفاده ای کنید ؟

همگی به هم نگاه کردیم و با لبخندی بدجنس به سهراب و آرمان که باتعجب

romangram.com | @romangram_com