#میشا_دختر_خون_آشام(جلد_دوم)_پارت_46
وقتی رسیدیم به آیینه ماشین نگاه کرد و خواست موهاش و درست کنه
که با پوزخند و تیکه گفتم :
من _ لازم نکرده ... تو اگه به فکر بودی همون موقع انجام می دادی
بعدم پیاده شدم و کیفم و درست کردم ... در ماشین وبستم و منتظروایسادم تا آقا بیاد ... صدای نفسای عصبیش و می شنیدم ... کنارم وایساد
و گفت :
هیرا _ حداقل دستم و بگیر
من _ از این لوس بازیا خوشم نمیاد ...
هیرا _ میشا خواهش می کنم یه امشب رو اعصاب نرو
چیزی نگفتم و فقط براش سرم و به عنوان تاسف تکون دادم جلوتر راه افتادم ... چه معنی داره خودم وبچسبونم بهش و خودم و نمایش بدم ؟ اه اه تقریبا شونه به شونه هم وارد شدیم ... من انگار بینشون حاج خانوم بودم
پوزخند تاسف باری به هنرمندامون زدم ... ( سوتفاهم نشه ... به قول مهران مدیری فقط یه نفر توایران اینجوریه )
سیخانی خوشتیپ اومد سمتمون و گفت :
سیخانی _ به به به به ... خیلی خوش اومدید آقای کیهانی ... سلام عرض شد خانوم کیهانی !
من و هیرا هم سعی کردیم لبخند بزنیم و مشغول گپ زدن شدیم ...
همه از اینکه می فهمیدن با سن 21 سالگی استاد دانشگاهم شاخ درمیاوردن با چند تا از بازیگر هم خوش و بش کردم ( ندید بدید )
مشغول صحبت با یکی از عوامل فیلمه بودم که بوی یه چیزی خورد به دماغم گرم وتـــازه ! خــــون بود ... لبخند مصنوعی زدم ... تمام حسای خوناشامیم فعال شده بود ... به هیرا نگاه کردم ... نگاهش به من بود خداروشکر دختره مشغول حرف زدن بایکی دیگه شد ... بایه ببخشید از جمعشون خارج شدم و به سمت دستشویی حرکت کردم ...
تویه راهرو بود دستشویی ... خلوت هم بود ... بوی خون شدید تر شد ..بادیدن یه مرد که تکیه داده بود به دیوار رفتم سمتش ...
من _ آقا ... اتفاقی افتاده ؟ حالتون خوبـــــ.....
با دیدن خونی که روی صورتش وگردنش بود حرفم و خوردم و نفسای عمیق کشیدم ... خون خیلی تازه و گرمی بود ... !
مرده سرفه کرد و گفت :
romangram.com | @romangram_com