#میشا_دختر_خون_آشام(جلد_دوم)_پارت_45

خندید و دوباره رفت سمت کمد ... لباسای دانشگاه رو درآوردم و انداختم توسبد لباس چرکا ... موهام و دوباره شونه کردم که هیرا عصبی نگاهم کرد آخه بچم موهام و شونه می کرد

من _ هیرای لوس ننر ...

به حالت قهر نگاهش و گرفت که من کفــــم برید

بیخیال موهام و بستم و یکم کرم پودر زدم و خط چشم کمی با رژ آجری زدم آقامون خواسته بود غلیظ نباشه به قیافم خیره شدم ... قیافم خانوم تر شده بود و فقط تنها تغییرم ابروهام بود که سه سال بود برداشته شده بود ... واقعا خانوم شده بودم !

فردا شب ماه کامل بود ... فکرام و زدم کنار و مانتوی بلند کرم رنگم و که خیلی ساده و شیک بود و برداشتم و پوشیدم ... شلوار همرنگش و یه روسری ساتن شکلاتی ... کفش های پاشنه بلند مخملی شکلاتیم رو هم پوشیدم

هیرا هم بامن ست کرده بود ... دلم می خواست بزنم لهش کنم

من _ هیـرا ؟ به من میگی به خودت نرس حالا خودت تیپ زدی ؟

هیرا _ تو به این میگی تیپ ؟

کثافت میشا کش شده بود ... غیرتی شده بودم

من _ موهات و مثل قبل کن ...

هیرا _ میشا گیر نده

یکمی نگاهش کردم و بعد ناراحت نگاهم و گرفتم ... یکمی احترام برام قائل نشده بود ... خودش فهمید ولی به روی مبارکش نیاورد ..

موهام و همه رو فرستادم تو ... اینجور جاها خوب نبود بی حجاب باشم سوار ماشین شدم ... اونم سوار شد و استارت ماشین و زد ... ساکت نگاهم و دوخته بودم به جلو ...

هیرا _ میشا ؟

من _ .....

هیرا _ میشا خانومی ؟

من _ .....

هیرا _ قهری الان شما ؟

من _ هیرا نیاز به سکوت دارم ... خواهش می کنم

لحنم انقدر سرد بود که خورد تو ذوقش ... خیلی خیلی خیلی کم پیش میومد باهم دعوا کنیم ...

romangram.com | @romangram_com