#میشا_دختر_خون_آشام(جلد_دوم)_پارت_40
شکوهی _ بهشون گفتم ... ولی گفتن واجبه ...
من _ خودشون و معرفی نکردن ؟
یکمی فکر کرد وگفت :
شکوهی _ ریکی ... ریکی فایترز ... نمی دونم درست گفتم یانه فکر کنم خارجی باشن
من _ بله بله ... من الان میام
رفت بیرون ... چه خبر شده که ریکی الان اومده اینجا ؟
من _ خیلی خوب بچه ها ... جلوتر بخونید تابفهمید ... معذرت می خوام من سریع میام
سرشون و تکون دادن و من از کلاس اومدم بیرون ... نشسته بود روصندلی سالن ... سرش پایین بود و پاهاش و سریع تکون می داد ...
من _ ریکی ؟
سریع سرش و بلند کرد و گفت :
ریکی _ میشا ؟
من _ چیشده ؟
نفسش وفرستاد بیرون و چند لحظه بامکث و نگرانی نگاهم کرد
ریکی _ عموی آدام ، جانی (اسمشه ) زندست و ایرانه !
داد زدم :
من _ چـــــی ؟!؟!؟
فقط نگاهم کرد ... مثل دیوونه ها خندیدم وگفتم :
من _ شوخیه جالبی بود ...
ریکی _ این شوخی نیست میشا ... متاسفانه واقعیته !
romangram.com | @romangram_com