#میشا_دختر_خون_آشام(جلد_دوم)_پارت_38
نشستم پشت میز و گفتم :
من _ ممنون میشم اسمتون و روی برگه بنویسید و تحویلم بدید تا باهم آشنا بشیم
همشون مشغول شدن ... منم سرم توبرگه امتحانی بروبچ معماری بود ... باصدای یه دختر سرم و بلند کردم و برگه رو ازش گرفتم
من _ ممنون عزیزم
دختر _ خواهش می کنم استاد
نشست سرجاش ... شروع کردم خوندن اسما
من _ تینا فرهمند
یکی از پسرای کلاس که احساس خوشمزگی می کرد گفت :
پسر _ استاد فامیلن ؟
نگاهش کردم و گفتم :
من _ فضولی ؟
لال شد ... همه بهش خندیدن ... ادامه دادم ...به اسم فراز که رسیدم یکمی نگاهش کردم ... خیلی نگاهش شرور بود ... نگاه نگران تینا رو حس می کردم
بی توجه نگاهم و برگردوندم رو برگه ... هه بامزه
من _ سرندی پیتی
همه زدن زیر خنده ... دستم و گذاشتم روچونم و گفتم :
من _ خودش اعتراف کنه تا کل کلاس و ننداختم
همون پسره که فضولی کرد دستش و باافتخار برد بالا و گفت :
پسر _ منم استاد
با لبخند مزخرفی نگاهش کردم و گفتم :
romangram.com | @romangram_com