#میشا_دختر_خون_آشام(جلد_دوم)_پارت_36
من _ نه امیر ... اون فرق داره ... تو قادر به هرکاری هستی ... ولی اون فقط و فقط قادر به کنترل یه چیزه !
مایکل _ مخم نمی کشه ...
نیکول رفت توآغوش مایکل و منم متعجب نگاهشون کردم
من _ بابا جلو بچه رعایت کنید
بعد به امیر اشاره کردم ... امیر سریع کوسن مبل و سمتم پرت کرد که بادست گرفتم
رومان کلافه بلند شد و گفت :
رومان _ من نمی فهمم باید یه کاری کنیم ...
رونالد _ مرسی از سخن خوب مغز متفکر گروه ( رومان ) ... به نظرت باید چی کارکنیم ؟
خدایی هم رومان مغز متفکرمون بود ... پاهام و تکون دادم ... سیدنی نگاهی به ریکی که ساکت بود کرد و گفت :
سیدنی _ ریکی ؟
ریکی سوالی نگاهش کرد ..
سیدنی _ اتفاقی افتاده ؟
ریکی _ دارم به حرفای میشا فکر می کنم
لبخندزدم و ابروم و انداختم بالا و به سیدنی نگاه کردم ... وقتی نگاهم و دید شونه ای بالا انداخت ...
میسن _ الکی داریم فکر می کنیم ... بهتره یه چند تا آتو ازشون بگیریم !
من _ میگم خودم دیدم
رونالد _ بهت شک کردن ؟
گیج گفتم :
من _ آره فکر می کنن منم از خودشونم
romangram.com | @romangram_com