#میشا_دختر_خون_آشام(جلد_دوم)_پارت_31

و بعد از برداشتن کیفم به سمت کلاس حرکت کردم ... دیگه داشتم کلافه می شدم از این حقه ذهن ... وقتش نبود برم سرکلاس ولی باید می رفتم امروز اخلاقم یه ذره چیز مرغی بود !

وارد کلاس شدم ... هنوز کسی متوجهم نشده بود ... فکر می کردن منم دانشجو ام ... اخمام درهم بود ... نشستم سرجام و بهشون نگاه کردم ...

پاهام و تند تند تکون می دادم ... دیگه داشتم از سرو صداشون کلافه می شدم دخترا خیلی راحت با پسرا حرف می زدن و کارای جلف انجام می دادن بیشتر نیروم و جمع کردم و محکم کوبیدم رومیز که ترک برداشت !

همه ساکت و وحشت زده نگاهم کردن ...

من _ نمی خواستید لال مونی بگیرید ؟ این چه وضع کلاسه ؟ سگ صاحابشو نمی شناسه ... سه ساعت اینجا نشستم اصلا به روی خودتون آوردید ؟

صدام و بلند تر کردم :

من _ شدید مثل بچه های مدرسه ای ... آقای شکوهی می گفت کلاسم

بی نظمه ولی باور نمی کردم ...

یکمی نگاه نگاهشون کردم ... ادامه دادم :

من _ امروز هیچی درس نمی دم ... می شینید سرجاتون ... وای به حال کسی که صدای جیکش دربیاد ... کارای مسخره انجام بده ... سریعا نقشه ساختمون

فصل 2 رو می کشید ... اما استاد و ولی استاد هم نداریم ... افتاد ؟

صدای قورت دادن آب دهناشون و شنیدم ... بعید بود ازمن ... از هیچ کنترل ذهنی استفاده نکردم ... بزار یه بار بدون کنترل ذهن عمل کنم

من _ چرا به من زل زدین ؟ دست به کارشید دیگه .... بازم دارم می گم وای به حال کسی که صدا ازش دربیاد !

یه ناله خاصی توچشماشون موج می زد ... همه مشغول شدن

من _ بی سر و صدا

دست به سینه نشستم و زل زدم بهشون ... صدای جیک هیچ کدومشون درنمی اومد ... به میز نگاه کردم ... اوه اوه عجب ترکی برداشته ! لبم و گاز گرفتم

و دوباره چشم دوختم به دانشجو ها امروز 6 ساعت بامن داشتن ... زهرمارشون می شد ...

من _ اینم اضافه کنم ... هرکی زنگ استراحت بپیچونه بره ... نمی دونم حالش بد بود و داشتن توقبر می ذاشتنش و اینجور چیزا این ترم می ندازمش !

دیگه لال شدن تا ابد ! یک ربعی گذشت که صدای آروم شنیدم ... شاید کسی متوجه نمی شد ولی من متوجه شدم ... سرم و بلند کردم و توذهنم تصورش کردم ... سهراب ویکی از دخترای کلاس که اسمش مریم بود داشتن زیرزیرکی صحبت می کردن و می خندیدن ! خواستم به آرمان بگم ولی دیدم ضایعست !

من _ سینا ؟

romangram.com | @romangram_com