#میشا_دختر_خون_آشام(جلد_دوم)_پارت_3
صدای گوشیم باعث شد باسرعت نور برش دارم
من _ جانم آریزونا ؟
آریزونا _ اوه خدای من میشا ... یه اتفاق جالب افتاده
درحالی که گوشیم و با شونم نگه داشته بودم و مایع الویه رو مشت و مال می دادم گفتم :
من _ چه اتفاقی ؟
باذوق شروع کرد تعریف کردن
آریزونا _ امیر ... می تونه دریه آن وسایل و جابه جا کنه ... با نگاهش من و بازم من!
من _ بیشور این اتفاق جدیدیه ؟
آریزونا _ جدی ؟ نیست ؟
هوفـــــی کشیدم و گفتم :
من _ اوکی ... خوشحالم آریزونا ... زیاد ذوق مرگ نشو میش عزیزم برات ضرر داره
خندید و گفت :
آریزونا _ گمشو ... بای
و قطع کرد ... بی تربیت ! صدای چرخیدن کلید اومد و من همزمان سوسیس ها رو ریختم تو ماهی تابه ...
هیرا _ خانوم خونه ؟
لبخند زدم و گفتم :
من _ جانِ خانوم خونه ؟
وارد آشپزخونه شد و وایساد و گفت :
هیرا _ بدو بدو ب*و*س بابایی یادت نره
ذوق زده پریدم بغلش و یه ب*و*س ازش گرفتم ! خندید و درحالی که کمکش می کردم کتش و دربیاره گفت :
romangram.com | @romangram_com