#میشا_دختر_خون_آشام(جلد_دوم)_پارت_29
لبخند تلخی زد و گفت :
تینا _ خیلی عالی ... وقتی یه نفر دیگه کنارشه عالی تر میشم !
بغض کرد و سرش و انداخت پایین ... دستم و گذاشتم روشونش و گفتم :
من _ کدومشونه ؟
آروم گفت :
تینا _ اون پیرهن نخودیه که شلوارم شکلاتیه و موهاشو داده بالا
بانگاهم جستجوش کردم ... شرارت از قیافش می بارید ... لبخند بدجنسی زدم
من _ خیلی خوب ... تنها کاری که می تونی بکنی اینه که اصلا محلش نزاری خواهش می کنم به حرفم گوش کن !
سرش و تند تند تکون داد ... ازش جدا شدم و رفتم سمت دفتر اساتید ... در وباز کردم ویه سلام دادم ... رئیس دانشگاه همون آقای شکوهی گفت :
شکوهی _ خانوم فرهمند ؟
نگاهش کردم و گفتم :
من _ بله ؟
شکوهی _ شما با تینا فرهمند نزدیکی دارید ؟
کمی نگاه نگاهش کردم ... بقیه استاد ها هم به من زل زدن
من _ بله ... خواهرم هستن
همه متعجب نگاهم کردن ...
من _ چطور ؟
شکوهی _ متاسفم ولی باید بگم که خیلی با یکی از پسرای دانشگاه می گرده به اسم فراز ابراهیمی ... چند باری اخطار هم دادم ولی گوش نکردن !
لبخند زدم .... فضول بی خاصیت فقط تینا رو می بینه و دخترای کثیف دیگه رو نمی بینه ! لبخند حرص دراری زدم و گفتم :
من _ آقای شکوهی بهتر نیست سرتون به کار خودتون باشه
romangram.com | @romangram_com