#میشا_دختر_خون_آشام(جلد_دوم)_پارت_18


تینا _ اگه می خوای زخم زبون بزنی سریع تر ... عادت کردم

من _ جدی ؟ اوهوم ... نه نیومدم زخم زبون بزنم ...

تینا _ پس چته ؟

حرصی گفتم :

من _ من باید از تو بپرسم ... توچته ؟

سرش و انداخت پایین و مشغول بازی با شالش شد ...

من _ چته تینا ؟ نمی خوای بگی ؟

بازم سکوت کرد ... سرم و تکون دادم و گفتم :

من _ اوکی

خواستم برم بیرون که باصداش وایسادم .

تینا _ میشا ؟

برگشتم سمتش ... باصدای بغض دارگفت :

تینا _ با اینکه زیاد باهم خوب نیستیم ولی می دونم دلت مهربونه ... می خوام یه چیزی بهت بگم !

دلم براش سوخت ... چند وقتی بود کینم و از بین برده بودم ... باتینا کاری نداشتم ... نگاهی به بیرون انداختم ... هیرا حسابی مشغول حرف با بابا شده بود

من _ چیشده تینا ؟ داری نگرانم می کنی .

زد زیر گریه ... نشست رو صندلی و گفت :

تینا _ یه غلطی کردم میشا ... به گ*ه خوردن افتادم ... توروخدا یه کاری کن

قلبم شروع کرد به زدن ... تا حالا تینا رو اینجوری ندیده بودم .

نشستم کنارش و گفتم :


romangram.com | @romangram_com