#میشا_دختر_خون_آشام(جلد_دوم)_پارت_16


هیرا _ بهتره ذهنت و مشغول نکنی ...

نفسم و سنگین فرستادم بیرون ... درخونه رو باز کرد و من اول وارد شدم ... رفتم تو اتاقمون و لباسام و عوض کردم ... پشت سرم وارد شد ... درحالی که لباساش و عوض می کرد

گفت :

هیرا _ کاش امشب بریم خونه بابا

من _ چرا ؟

کتش و گذاشت توی کمدو گفت :

هیرا _ گفتم یه وقت بدنباشه ازم کمک خواسته به روی خودم نیارم

سرم و تکون دادم و گفتم :

من _ باشه ... فعلا خستم ... یکمی استراحت کنم ...

بعدم خودم و پرت کردم روتختمون ... تخت تکون خورد و هیرا هم خوابید

دستاش کمرم و احاطه کرد ... دستم و گذاشتم رودستاش ... آرامشش تو وجودم تزریق شد ... برگشتم و سریع بغلش کردم ... انگار نمی تونستیم استراحت کنیم ... !

*******

مانتو مشکیم و تنم کردم و روسری ساتن قرمز و هم انداختم روسرم رژ قرمزم و کشیدم رولبم ... هیرا هم حاضر و آماده وایساده بود و تکیه داده بود به چهارچوب در نگاهم می کرد

من _ تموم شدم

هیرا _ اشکال نداره ... از بس خوشمزه ای

خندیدم و کیفم و برداشتم ... رفتم سمتش و گفتم :

من _ بریم دیگه

دستش و کشید رولبم و گفت :

هیرا _ پررنگه ... چند بار بهت بگم بدم میاد


romangram.com | @romangram_com