#میشا_دختر_خون_آشام(جلد_دوم)_پارت_13
باخنده قطع کرد ... نشستم روصندلی و دوباره مشغول شدم ... بعد از یه ربع صدای تق تق اومد ... خواستم بگم کیه کیه در میزنه ؟ درو بالنگر می زنه ؟
من _ بفـــرمایید
در باز شد و قیافه آرمان نمایان شد ...
من _ کاری داشتی ؟
آرمان _ استاد ... عه چیزه ... میشه بیام تو ؟
یکمی نگاهش کردم و گفتم :
من _ بیـا
در و بست و متین اومد نشست رو مبل روبرو ... چه اتاق و برای خودم کردما ! سرتاپاشو نگاه کردم ... هیکلی بود شاگردم !
آرمان _ استاد ... یه سوتفاهمایی پیش اومده بود که گفتم با خودتون درمیون بزارم .
من _ عه ؟ خب بفرما
آب دهنش و قورت داد
آرمان _ همه فکر می کنن که من و شما ... عه ... یعنی شما و من ... چجوری بگم ؟
اخم کردم و خشمگین گفتم :
من _ هرکی همچین چیزی گفته غلط کرده ... از این به بعد دیدی کسی همچین حرفی زد بی برو برگرد میاریش پیش من ! یااسمش و می گی .
سرش و تند تند تکون داد ... نگاهم به پیرهنش که لکه های خیس آب روش بود افتاد .
من _ آب بازی کردی ؟
سریع به پیرهنش نگاه کرد و لبخند هولی زد ... ابروم و انداختم بالا آرمان _ خوب ... خوب توسالن بطری آب از دستم افتاد ...شوک زده بهش خیره شدم ... بطری آب برای این بوده ؟ پس اون کار ، کار کی بوده ؟
من _ آهــان ... خوب می تونی بری
آرمان _ با زبون بی زبونی دارید می گید گم شم ؟
من _ می خوای با زبون بازبونی بگم ؟ هوم ؟
romangram.com | @romangram_com