#میشا_دختر_خون_آشام(جلد_دوم)_پارت_126
بود ... یه مردی که پای به پای ما بود ... مادرش کشته شده بود توسط خواهرش و پدرش ولشون کرده بوده و بی خبر ... ولی خواهرش و توی دلش کشت و باعث نشد که ماشکست بخوریم ... الانم پدرش پیداش شده ... ریکی می گفت
که گاهی صدای رونالد و می شنوه که همش با خودش میگه چرا برگشتی پدر ؟ اون دوری کرد از اون خانواده ای که یه عمر بدبختی به بار آوردن براش و قرن ها خودش تنهای تنها زندگی کرد !
رونالد _ خیلی خوب میشا ... ولی اصلا دوست ندارم تو آسیبی ببینی !
لبخند تایید بهش زدم ... من هیچ وقت دوست نداشتم بچم و از بین ببرم ،
می خوام ریسک کنم و برای اولین بار توی تاریخ بشم دورگه ای که بچه ای رو
از شکمش متولد کرد و بزرگش کرد و قوی و قوی تر از هر روز شد .
از تخت اومدم پایین ... نگاهی به مارتین انداختم ... یه جای کارش می لنگید چرا انقدر شاهپسند خورده بود ؟ بوی شاهپسندش از دهنش همه جای اتاق و برداشته بود ... مگه رونالد نمی گفت بهترین رفیقش بوده ؟؟
ابروهام و انداختم بالا و تا به خودش بیاد حمله کردم سمتش و خرخرشو جوییدم ... پرتش کردم روزمین ... صدای فریاد رونالد بلند شد :
رونالد _ میـــشا ؟!؟
بدنگاهش کردم و گفتم :
من _ اون عوضی خودش و با شاهپسند خفه کرده بود !
متعجب فقط نگاهم کرد ... نفسای بلند و عمیق کشیدم و دور لبم و پاک کردم
من _ نگران نباش چیزیش نمیشه ... زنده می مونه فقط بهش بگو که این دفعه
حواسش به رفتارا و حرف زدنش باشه .
کیفم و از دستش گرفتم که گفت :
رونالد _ اون که چیزی نگفته بود
لبخند مرموزی زدم و گفتم :
من _ توهنوز منظور خیلی از حرفا رو نمی دونی
رونالد نیم نگاهی بهش انداخت و نفسش و فرستاد بیرون ... باهم از خونه
romangram.com | @romangram_com