#میشا_دختر_خون_آشام(جلد_دوم)_پارت_124
مارتین _ همراه من بیاید
به رونالد نگاهی انداختم که اشاره کرد بلندشیم ؛ بلند شدم و همراه رونالد
پشت سرش از پله ها رفتیم بالا ... در یه اتاق و باز کرد و وارد شد ... ماهم پشت سرش ... اوه اوه انگار وارد آزمایشگاه علمی شدم .
اشاره کرد که بنشینم روی صندلی ... کیفم و دادم دست رونالد و نشستم .
دستکشی دستش کرد و گفت :
مارتین _ چند ماهته ؟
من _ سه ماه
عینکش و زد و گفت :
مارتین _ تا الان هیچ نشونه بدی هم داشتی ؟
لبم و تر کردم و گفتم :
من _ خیلی بیشتر از قبل تشنه خون هستم .
سرش و تکون داد و اومد سمتم ... دستش و گذاشت روی شکمم و معاینه
کرد ... شروع کرد زیر لب یه چیزی خوندن ... باتعجب به رونالد نگاه کردم
نیشش و باز کرد و گفت :
رونالد _ متاسفم یادم رفت بگم ... مارتین یه ساحره بسیار ماهر هم هست .
یعنی الان اگه این یارو نبود زندش نمی ذاشتم .
بعد یه مدت مارتین دستش و کشید وگفت :
مارتین _ عجیبه ... تمام معادلاتم و بهم ریخته
نیم خیز شدم و گفتم :
romangram.com | @romangram_com