#میشا_دختر_خون_آشام(جلد_دوم)_پارت_114
نگاه از نگاهم گرفت ... دلخور بود ... بادستم سرش و به طرف خودم برگردوندم ب*و*سه ای به چشماش زدم و گفتم :
من _ ببخشید
کم کم دستش دور کمرم و احاطه کرد ... صدای تپش قلبش بهترین
موسیقی توی جهان بود .
باخنده از بغلش اومدم بیرون و گفتم :
من _ الان وقتش نیست ... بهتره بریم حاضر بشیم
و بعد با لبخند نگاهم کرد ... بخشیده بود من و ... من می شناسم این مرد
مهربونم رو .
سریع تیپم و باشوهرم ست کردم ... نگاهم به بسته شاهپسند و قاتل و الذئب
افتاد ... به شکمم نگاه کردم ... ببخشید عزیزم مجبورم وگرنه ممکنه امشب
نتونم جلوی خودم و بگیرم !
سریع مقداری شاهپسـند و قاتل و الذئب خوردم که دهنم و مری و معدم
آتیش گرفت ! چند تا نفس عمیق کشیدم و بعد از زدن ریمل و رژ شکلاتی
رنگم روسری ساتن شکلاتیم رو هم سرم کردم و بعد از برداشتن کیف به
سمت پایین رفتم ... هیرا دست به جیب وایساده بود ... خوشم میاد خودش
می دونست نباید کت برداره ... لبخندی بهم زد و جلو راه افتاد ... بعد از چک
کردن همه چی از خونه زدیم بیرون ... توی ماشین فقط به فکر این بچه بودم
این بچه خوناشامی که معلوم نیست چه قدرتی داشته باشه !
نمی تونستم بندازمش ... قسمتی از وجودم بود ... مادر بودن و الان درک می کنم ... بااینکه خیلی اذیتم می کنه ولی دوستش دارم ... نمی تونم ازش بگذرم
romangram.com | @romangram_com