#میشا_دختر_خون_آشام(جلد_دوم)_پارت_111
نگاهی بین مارد و بدل کرد و به سختی رفت به سمت بالا ... وقتی مطمئن شدم
رفته با صدای خیلی آرومی گفتم :
من _ رونالد بدجوری این موجود توشکمم داره ضعیفم می کنه
اخماش رفت تو هم و گفت :
رونالد _ فکر نمی کردم نگهش داری
لرزیدم ... حس کردم حرف بدی زد ... باعصبانیت گفتم :
من _ برای چی باید می انداختمش ؟
نفسش و فوت کرد بیرون و گفت :
رونالد _ میشا ... تو توانایی نگه داریش و نداری ... اون بهت آسیب می رسونه
و از دوارن اول خوناشامیت هم تشنه تر و گرسنه ترت می کنه ... می دونی به سختی تبدیل به گرگینه میشی ؟ میشی گرگی که یه موجود شبیه به انسان
دربدنش هست
باشک گفتم :
من _ از کجا معلوم گرگ نیست ؟ مگه من گرگینه هم نیستم ؟
صداش آروم تر شد و گفت :
رونالد _ برای اینکه باباش یه خوناشام اصیله ... ومادرش هم یه رگ کامل
از خوناشام ... واینکه بدنت خون می طلبه معلومه که بچه ای که توشکمته
خوناشامه !
من _ تومی تونی معاینش کنی ؟
به پشت سرش نگاه کرد و وقتی مطمئن شد هیرا هنوز نیومده گفت :
رونالد _ من که نه ... ولی یه دوست دارم که دکتره و متخصص خوناشام هم
romangram.com | @romangram_com