#میشا_دختر_خون_آشام(جلد_دوم)_پارت_110
بلند شد
هیرا _ بااون وضع کجا میری ؟ بیا خودم در و باز می کنم
زدم توسر خودم و دوباره به سختی به سمت بالا رفتم ... حالا این رونالد
بیشور هم دستش و گذاشته بود زنگ و ول نمی کرد ... همیشه کارش همین
بود ... انگار زنگ خونه بابای بیشورشه !
برگشتم تواتاق و هیرا بااخمایی ترسناک که من می ترسیدم از اتاق رفت بیرون
سریع یه لباس تنم کردم و شال و انداختم روسرم ... به سمت پایین رفتم
و به رونالد که نشسته بود رومبل سلام کردم
رونالد _ به به خانوم رئیس
خواستم بهش دست بدم که با نگاه برزخی هیرا مواجه شدم ... جدیدا که نه
از موقعی که ازدواج کردیم خیــلی حســاس شده و روز به روز بدتر میشه
رونالد لب زد درحالی که صدا ازش درنمیومد :
رونالد _ اتفاقی افتاده ؟
نیم نگاهی به هیرا انداختم ... هواسش نبود و داشت قهوه می ریخت
لب زدم :
من _ آره ... باید حتما باهات صحبت کنم
هیرا از آشپزخونه اومد بیرون و سینی قهوه رو گذاشت روی میز و خواست
بشینه که رونالد گفت :
رونالد _ بلند شو موهات و خشک کن این چه وضعشه ؟
romangram.com | @romangram_com