#میشا_دختر_خون_آشام(جلد_دوم)_پارت_109
همش و خورده بودم ... وای نــه ! این بچه داره من و بد ضعیف می کنه
و تشنه تــر !
باصدای داد هیرا به خودم اومدم :
هیرا _ میـشا ؟ حولم و بده
باسرعت به سمت بالا حرکت کردم ... حوله رو از روی شوفاژ برداشتم و
بردم سمت در حموم ... در وباز کردم و حوله رو گرفتم سمتش و گفتم :
من _ بیا عزیزم
لبخند بدجنسی زد و گفت :
هیرا _ تشریف نمیارید حموم ؟
کلافه گفتم :
من _ بگیر هیرا ولم کن
باتعجب و ناراحتی بهم خیره شد ؛ جدی حوصله نداشتم انقدر که این
جانی اعصابم رو بهم ریخته بود ... حوله رو ازم گرفت و رفتم بیرون و
درحموم و محکم کوبید به هم ! چشام و بستم و دستم و گذاشتم رومعدم
و خم شدم ... نشستم رو تخت و به خودم پیچیدم ... آی که چه درد بدی
به سختی دستم وبه گوشیم رسوندم و به رونالد پیام دادم بیاد اینجا
به دودیقه نرسید که صدای زنگ خونه دراومد ... به سختی بلند شدم
و خواستم از اتاق برم بیرون که هیرا از حموم اومد بیرون بااخمایی درهم
پشیمون بودم از رفتارم ... حسابی ناراحتش کرده بودم ! کلافه تر از قبل
درحالی که حواسم به وضعم نبود به سمت پایین می رفتم ... دوباره داد هیرا
romangram.com | @romangram_com