#میشا_دختر_خون_آشام(جلد_دوم)_پارت_11

تــــق ... صدای برخورد یه چیزی با در بود ... باسرعت نور رفتم سمت در وبازش کردم ... ولی چیزی نبود ... جز ... جز ... وای خدای من بطری آبی که روزمین ریخته بود ولی قطره هاش رو هوا معلق مونده بودن ! ســـاحره یا خوناشام ؟ دارم کلافه می شم ... آدام پشت سرم قرار گرفت و گفت :

آدام _ اوپـس ... ساحره دارید اینجا ؟

من _ بهتره حرف نزنیم ... چون هرکی اینجاست یه فضوله

وبعد نگاهی به دور وبر انداختم و در و بستم !

دست به سینه وایسادم و گفتم :

من _ دارم دیوونه میشم آدام ... گاهی حس می کنم به جز خودم اینجا یه خوناشام دیگه هم هست

ابروش و انداخت بالا و گفت :

آدام _ یعنی باید زنگ بزنیم تیمارستان ؟

نگاهش کردم و گفتم :

من _ گوله یُد ... شوره زار نمــک ... نمــک دریـا ... نمکـــدون

خندید و گفت :

آدام _ باشه باشه ... من تسلیم

سرم و خاروندم و گفتم :

من _ باید بفهمم داره چه اتفاقی میفته

سرش و تکون داد و بالبخند به دور و بر نگاه کرد ... وقیافه من هم اکنون انگشتاش و ضرب گرفته بود روصندلی و سرک می کشید

من _ هـــِن ؟

آدام _ چیزی نداری بخوریم ؟ میوه ای ؟ از این شیرینی هاتون

من _ الحق که روداری ... بلند شو برو سرکارت بینیم بابا

بلند شد که یاد حرفش افتادم

من _ وایسا ببینم ... گفتی عموت زندست ؟

romangram.com | @romangram_com