#میشا_دختر_خون_آشام(جلد_دوم)_پارت_106
این نمی تونه کار من باشه ... نــه !
_ میشــــــا ؟
هیـــن ... چشام و سریع باز کردم و باصورتی پر از عرق خیره
شدم به هیرا که داشت بانگرانی نگاهم می کرد ...
دستش و گذاشت دوطرف صورتم و گفت :
هیرا _ چته میشا ؟ حالت خوبه ؟
سرم و تند تند تکون دادم و درحالی که دلم پیچ می خورد گفتم :
من _ خوبم ... خواب بد دیدم ... چیزی نیست
و بعد نفس عمیقی کشیدم ، سرم و برگردوندم طرف هیرا و نگاهش کردم
و سعی کردم لبخند بزنم
من _ من خوبم عزیزم ، راستی خسته نباشی
لبخند زد و پیشونیم و ب*و*سید و بلند شد و گفت :
هیرا _ درمونده نباشی ... خانوم دوباره باحوله خوابیدید و طبق معمول
چیزی روخودتون نکشیدید و وضعیتتون هم مشاهده نکردید
باتعجب به خودم نگاه کردم ... یه لحظه شرمم شد ! ... لبم و به دندون گرفتم و سریع درستش کردم
صدای خنده ی مردونه هیرا تو اتاق پیچید ... سرش و تکون داد و درحالی
که دکمه های پیرهنش و باز می کرد گفت :
هیرا _ دیوونه ! من دارم میرم دوش بگیرم ، فقط توروخدا یه کاری کن
دارم از گشنگی می میرم ! راستی تغذیه خونمون هم کم شده .
romangram.com | @romangram_com