#میشا_دختر_خون_آشام(جلد_دوم)_پارت_105

سرم و به عنوان منفی تکون دادم

دکتر _ خوب اینطور که معلومه 3 ماهته

آهی کشیدم و دستم و گذاشتم روی پیشونیم ... درحالی که دفترچم و

امضا می کرد گفت :

دکتر _ شوهرت راضی نیست ؟

سرم و به عنوان تایید تکون دادم

دکتر _ عادت می کنه ... خودشون بعد از به دنیا اومدن بچه عاشقش میشن

لبخند مصنوعی زدم و بلند شدم و تشکر کردم ... درآخر زل زدم بهش و گفتم :

من _ فراموش کنید همچین مریضی داشتید

و بعد با لبخند پررنگ تر از اتاق زدم بیرون ... کارم شده کنترل ذهن این و اون

دیگه خسته شدم !

بافکری درگیر به خونه رسیدم و بعد از درآوردن لباسم یه راست رفتم تو حموم ولی تا شیر آب و باز کردم خون از دهنم پاشید بیرون ... ای گندت بزنن

دوش و از سرجاش درآوردم و گرفتم جاهایی که خونی شده بود ... سرم گیج می رفت ... سریع تمیز کردم و وان و پر آب کردم ... دیگه نمی تونستم

رو پای خودم وایسم ... سریع نشستم تو وان و چشام و بستم ... چقدر گشنم هم شده بود ... باید خودم و تغذیه کنم ... خیلی نیاز دارم به خون !

بعد از حموم اومدم بیرون و فقط حوله رو تنم کردم ... بطری بزرگ خون و برداشتم و برگشتم اتاقم و روی تخت ولو شدم ... چشمام خواب می طلبید

بعد ازخوردن خون چشام و گذاشتم رو هم و به خواب رفتم !

خوابی که پر از دلهره بود ... من توی یه جای تاریک ... ولی ... یه نوری میومد

دستام و آوردم بالا ... خونی بود ... نور کم کم به همه جا پخش شد و من شاهد

انسان هایی بودم که رو زمین افتاده بودن ... و ... و ... وای خدای من ... روی

گردن همشون جای گاز بود ... دستم و کشیدم رودندونم ... نـه امکان نداره

romangram.com | @romangram_com