#میشا_دختر_خون_آشام_(جلد_یک)_پارت_73


منم مثل خرجفتک میندازم تو بحثشون و می پرم وسط دستم رو دراز می کنم و میگم:

من_تا آخرش باهمیم حتی اگه گروه های دیگه مخالف باشن..در هیچ حالتی هم رو ترک نمی کنیم..هر کی پایس دستشو بذاره!

به همه نگاه می کنم..هیرا و آدام زل زدن تو چشام..اولین کسی که دستشو میذاره رو دستم جوردن بود

با لبخند میگه:

جوردن_منتظر چی هستین؟

بعدش ریکی و بعد آریزونا و بعد نیکول و همه دستا روی دستای من قرار می گیره..

آدام و هیرا حالا لبخند رو لبشون بود(آه گاد..جای هندیا خالیه)

من_قول میدیم تا آخرش باهمیم..تا آخره آخرش

همه باهم

_قول میدیم

لبخند رو لب هممون میاد...و این بود روزی که گرگ و میش باهم صلح می کنن!

***************





جیـــغ...از خواب می پرم..شر شر عرق از سرو صورتم می چکه..دستم رو میذارم رو گلوم

چته لعنتی؟ چرا انقدر سنگینی می کنی؟ اون دختر کسی نیست که..چرا انقدر ازش می ترسی؟

رو به روی پنجره اتاقم وایمیستم..نور مهتاب تو اتاقم میتابه..باد خنکی میوزه که موهام زو به بازی میگیره

اشکام شروع میکنن به بیرون اومدن..گوشیمو برمیدارم و هندزفریام رو میذارم تو گوشم..با صدای میلاد راستاد

گریم اوج میگیره..بخون میلاد که دلم پره!

صدای میلاد قطع میشه..و همزمان در اتاقم کوبیده میشه..برمیگردم و به هیرا که با وضع آشفته ای وایساده

بود و من رو نگاه میکرد خیره شدم..

من_چیزی شده؟


romangram.com | @romangram_com