#میشا_دختر_خون_آشام_(جلد_یک)_پارت_71


ولی زیبا پنهون می کرد..یه سال می گذره و میشا کوچولو بزرگ تر میشه..ولی دیگه زیبا خوشگل نبود..

لاغر و رنگ پریده..ولی مهربون بود..معشوقه همسرش بود..حمید میفهمه..اصرار به درمان زیبا می کنه

زیبا بیماری وخیم قلبی داشت..باید قلبش رو پیوند میزد..ولی هیچ قلبی پیدا نمی شد..حمید پابه پای زیبا

می سوخت..و میشا کوچولو گریه از حال مادرش..حمید به هر دری میزنه تا همسرش رو درمان کنه ولی

یه شب خیلی دیر می شه...یه شبی که نه زیبا تو این دنیا بود و نه حمید تو اون بیمارستان لعنتی!

حمید بعد از شنیدن مرگ زیبا می شکنه...میشا کوچولو رو تو آغوش میگیره و همراهش برای معشوقش

گریه میکنه..میشا کوچولوی دوساله بی مادر شده بود...حمید ولی جذابیتشو از دست نداده بود..دوسال گذشت

با تمام سختی ها..با تمام بی قراری های میشا از بی مادری..از کمبود محبت پدری..!

یه شب حمید با یه دختر جوان و یه دختر بچه دو ساله وارد خونه میشن...حمید دست دختر رو می گیره

و به میشا میگه:

حمید_سیما..مادر جدیدت!

ولی تو نگاه سیما چیزی بود که میشا ترسید..همینطور از اون دختر بچه که اسمش تینا بود...

سیما با خودش گفته بود کی از حمید بهتر...جذاب و زیبا و پولدار..با حمید ازدواج کرد و تینا شد دختر

حمید و همینطور خواهر ناتنی میشا..حمید وقتی از خونه بیرون می رفت میشا می ترسید..چون هر روز

زیر باد کتک سیما و تینا بوده..گریه می کرد..دلش شکسته بود..ولی به پدرش هیچی نمی گفت..می ترسید دوباره

سیما و تینا اذیتش کنن..سیمای شیطان صفت حمید رو هم پر می کرد تا میشا رو اذیت کنه...ولی میشا صبوری

کرد بزرگ و بزرگ تر شد...تا شد یه خانوم..ولی با این همه بدی عاشق پدرش بود..و در حد مرگ متنفر از

سیما و تینا...ولی دیگه از پسشون بر میومد..میشا به دانشگاه رفت و با دو پسر جذاب به اسم امیر و شایان

آشنا شد..پسرای مرد..مثل برادر پشتش و یه خواهر به اسم رها..این چهار نفر خانواده شده بودن..

میشا ولی اعتمادشو نسبت به پدرش از دست داده بود..اعتماد..همین اعتماد بود که زندگی اونا رو خراب کرد

همشون ساکت و غمگین به من خیره شده بودن..اشک چشمم رو پاک کردم و لبخند زدم

من_میشا الان کنار کسایی نشسته که عاشقانه دوستشون داره...چه گرگ باشن چه خوناشام


romangram.com | @romangram_com