#میشا_دختر_خون_آشام_(جلد_یک)_پارت_62
به الیزا و رومان که با تعجب و حیرت به من نگاه می کردن خیره شدم !کف کردن بچه هام
دستم و انداختم دور گردن رومان و الیزا و گفتم:
من_پایه یه تفریح مشتی هستین؟
رومان_تا چی باشه؟
من_کی پارتی سراغ داره؟
الیزا_اهلشی جوجه؟
یه ژست من چوسم گرفتم و گفتم:
من_پس چی فکر کردی..من ته این خا....عه ببخشید این کارام!
خلاصه بعد کلی ور ور و تر تر از طرف بچه ها با رومان و ریکی رفتیم یه پارتی مشتی..بقیه چس کنشون
زدن به برق و نیومدن..یه قیافه پسر کشم زدم که نگوو..خیر سرم مثلا خوناشامم..
تا وارد پارتی می شیم تشنم میشه..این همه آدمه گناهکار..باید یه نفر و تور کنم..رومان سریع غیب میشه
من_وا رومان کجا رفت؟
ریکی خندید و گفت:
ریکی_رفت خودشو بسازه...منم برم..اینجا تا می تونی بخور..از اینا هرچی بخوری کمه
بعد عقب عقبی رفت و غیب شد..چشمم به یه پسر توپ افتاد..جــونز قیافه..هیکل سیکس پکی که
من براش میرم به اون دنیا...قیافه خشن و ناز..بخورمت من جوجو! مال خودمی امشب..
با طرفندی که جیم یادم داد فهمیدم می تونم ذهن انسانا رو کنترل کنم..خیلی مشتیه...
رفتم سمتش..نگاهش رو من افتاد..لبخند زد..جون هنوز چیزی نشده خوشش اومد..لبخند پسر کشی
می زنم و دور تر ازش می شینم..همه دخترا نگاهش با حسرت رو اون بود..بلند شد ..دکمه پیرهنش مثل این جوکر
تو فیلم جوخه انتحاری تا شکمش باز بود..نشست کنارم و دستش و گذاشت رو مبل پشت سرم..
درگوشم گفت:
پسر_اوه بانوی زیبا..افتحار همراهی به من و میدی؟
الان اگه انسان بودم رگم باد می کرد و بلند می شدم چهار پنج تا هیلیکوپتری مشتی جون داداش تو صورتش
romangram.com | @romangram_com