#میشا_دختر_خون_آشام_(جلد_یک)_پارت_61
زور خودم و زدم..قیافم مثل خودش می شه و می گم:
من_تو هیچی نیستی..بفهم
هیرا_خوناشام کوچولو..تو خیلی گستاخی
من_از روی من بلند شو مرتیکه عوضی
پوزخندی می زنه و یکم بهم خیره می شه و بعد به حالت عادی بلند می شه و با تذکری که واقعا لرزه به تنم
انداخت گفت:
هیرا_قول نمیدم دفعه بعد تیکه تیکت نکنم..یادت نره..من یه اصیلم..
بعد از اتاقم میره بیرون..دستم و می کشم به گلوم..الدنگ..حیف خوشگلی و دلم نمیاد صورتت به ان تبدیل
شه!
من_ای بابا حولم نکنید...
زیر لب گفتم:
من_قهوه ای تو این آموزشاتون
الیزا_هی میشا شنیدم..زود باش..
تخته سنگ و برداشتم و پرت کردم تو دیوار و زارتــــ ترکید..دست زدم برای خودم.عصبی بودم زدم
دهن مهن دیوار و صاف کردم..چاکریم به مولا...!
الیزا_خوبه...قدرتت ستودنیه دختر
من_خف
الیزا_چی...فارسی حرف نزن
من_هیچی جیگر..گلم حق با توئه
من به گور بابای سیما انتره خندیدم..شاید اکه دارم تمرین می کنم برای اینه که می خوام اونو عزادار کنم
دوباره عصبی می شم..ایندفه هرچی دستم می رسه بر می دارم و محکم به در و دیوار و نقطه هایی که نشونه گذاری
شده می کوبم..
romangram.com | @romangram_com