#میشا_دختر_خون_آشام_(جلد_یک)_پارت_55


من_چیزی نیست..می خوام یکم درباره این زندگی فکر کنم

پوفی می کشه و می گه:

ریکی_تو رو خدا مراقب خودت باش..منو تو دردسر ننداز

لبخند می زنم ومی گم:

من_باشه حتما..برو..حواست جمع باشه دنبالم بخوای راه بیفتی دیگه نه من نه تو

سرشو تکون میده و با کمی تردید با سرعت نور میره..یه لحظه لرز افتاد تو بدنم..من تو این شهر ساکت و

خلوت مرموز تنهایی اینجا وایسادم..شونه ای بالا انداختم..باید عادت کنم..باید به تاریکی..به استرس..

به موجودات عجیب و غریب..به همه چیز باید عادت کنم..

عجیب تو فکر فرو رفته بودم..زیر لب با خودم آهنگ مهراب و می خوندم..از خود مهراب سوزناک تر

من_مرگ یعنی تو هر جایی باشی بری تنهایی یه گوشه بشینی...مرگ یعنی داری رویاتو می بافی ولی یهو

اونو با غریبه ببینی..مرگ یعنی اشکای مادرم... مرگ یعنی قرصای رو به روم..مرگ یعنی دلم میخواد فریاد

بکشم ولی همراهی نمیکنه گلوم

یه پوزخند زدم و گفتم:

من_داری اسکل می شی میشا ها..این ک...شعرا چیه می خونی؟یکی ندونه فکر می کنه عاشقی

..یه دونه می زنم تو سرم و می گم:

من_بابا اینجا ایران نیستا.. اینجا تو کارای تخلیه ای بکنی توخیابون بالبخند از کنارت رد می شن ولی اگه تو ایران باشی دوربینه که از آسمون می باره..دروغ می گم..نه دروغ می گم؟هی تــف تو این روزگار..

عین خل مشنگا تو خیابون با خودم حرف می زدم و راه می رفتم که حس کردم یه نفر پشت سرمه..یا خدا

داشتم جیش می کردم توشلوارم...یادم رفته بود خوناشامم..الان منو نگیره بهم ت*ج*ا*و*ز کنه؟گــــ....ه خورده

میزنم دکوراسیونش و با کف خیابون یکی می کنم...همینجور زیر لب با خودم حرف می زدم و دلگرمی می دادم

به خودم..که یهو برگشتم و یارو کپ کرد..

من_هوی کیستی؟

خواست فرار کنه با سرعت نور جلوش وایسادم و لبخند مرموز زدم


romangram.com | @romangram_com