#میشا_دختر_خون_آشام_(جلد_یک)_پارت_40

پوزخندی زد و گفت :

_25ساله

یعنی این از همون موقع انقدر خوشگل بوده؟ خدای من ...باورم نمی شه

آریزونا_پیرترین ما هیراست!

با تعجب گفتم:

من_هیرا؟هیرا دیگه کیه؟

_منم!

با تعجب به پسر جذاب رو به روم چشم دوختم...هیرا! هیرا! هیرا! این اسم ایرانی بود..در اصل کردی!

پوزخندی زد و گفت:

هیرا_زیاد به مخت فشار نیار..منم ایرانیم!

به فارسی گفتم:

من_دروغ می گی

اونم به فارسی گفت:

هیرا_نه کاملا راسته!

با دهن باز نگاش می کردم...آب دهنم و برای هزارمین بار قورت دادم و گفتم:

من_چطور ممکنه یه خواناشام اصیل..ایرانی باشه؟

همینطور که عمیق نگام می کرد گفت:

هیرا_چیزای زیادی هست برای شنیدن

فقط تونستم بهش زل بزنم...

***

روپوشم و تنم کردم و موهام و بالا سرم بستم..تشنم بود..نمی تونستم از خون انسان تغذیه کنم..برام سخت بود

شاید نمی تونستم باهاش کنار بیام...همیشه با خون و خون ریزی مخالف بودم..تو آینه به خودم نگاه کردم

ولی الان انسان نیستی میشا....تویه موجود ترسناکی..پوزخند زدم..آره من یه خوناشامم!

romangram.com | @romangram_com