#میشا_دختر_خون_آشام_(جلد_یک)_پارت_39
من_یعنی می گید از این گنده تر هم هست؟
همشون سرشون و تکون دادن..واقعا اون دیگه چی بود؟
من_می خوام بیشتر بدونم...از خوناشاما...
_چی می خوای بدونی؟
با صدای محکمش به سمتش برگشتم...اخم روی پیشونیش بود..
بدنم لرزید..نمی دونم از چیش بود..شاید از قدرتش..
من_از..از همه چیش
نشست کنار رومان...دقیقا رو به روم..
پوزخندی زد و گفت:
_خیلی تازه کاری...از اون چیزی که فکر می کردم..جوون تری!
منو مسخره می کنه؟ هرکی می خواد باشه..به من چه؟
با عصبانیت گفتم:
من_ببخشید از این ماجرا یه هفته هم بیشتر نگذشته
زیرلب شنیدم گفت:
_گستاخ
ولی تعجب کردم...نمی دونم گوشام اشتباه می شنید؟ یاخود خدا...فکر کنم خل شدم..مگه می شه این فارسی
حرف بزنه؟ یه خوناشام اصیل مگه ایرانیه؟ نه بابا توهمه
آب دهنم و قورت دادم و گفتم:
من_شما همتون چندسالتونه؟
پسره اخمی کرد و گفت:
_من سنم از اون چیزی که تو ذهنته بیشتره!
من_دقیقا وقتی تبدیل شدی چند ساله بودی؟
romangram.com | @romangram_com