#میشا_دختر_خون_آشام_(جلد_یک)_پارت_29


از پله های مارپیچی ترسناک عبور کردیم..روی دیوار عکس های خیلی عجیب و غریبی بود

به یه راهرو رسیدیم..دوتا در رو به روی هم قرار داشت..سفید و سرمه ای!

الیزا رو به روی در سفید وایساد و گفت:

الیزا_اینجا اتاق توئه

برگشتم و گفتم:

من_شاید بخوام تواین یکی اتاقه باشم

لبخندی زد و گفت:

الیزا_نمی شه

من_چرا؟

الیزا_بعدا خودت می فهمی

در رو باز کرد و وایساد اول من برم داخل...وارد شدم و دهنـــــم اندازه غـــار بازشده بود

خــــدای من...اینجا..چه قــــدر خوشگله!

آروم آروم لبخند نشست رو لبهام و گفتم:

من_اینجا...اینجـــا فوق العـــادست!

ترکیب اتاق صورتی و سفید بود...کاملا دخترونه وشیک !

الیزا نشست رو تخت خوشگل دو نفره صورتیم و گفت:

الیزا_می دونستم خوشت میاد..آریزونا گفته بود

بازم تعجب کردم و گفت:

من_چی؟آریزونا چی رو گفته بود؟

الیزا_ببین آریزونا با ما یکمی فرق میکنه..اون چه گذشته و چه حال و چه آینده رو می تونه ببینه!

من_یعنی چی؟مگه اون خوناشام نیست؟

سری تکون داد و گفت:


romangram.com | @romangram_com