#میشا_دختر_خون_آشام_(جلد_یک)_پارت_20

من_علیک..فرمایش؟

ریکی_اومدم ببرمت

پوزخندی زدمو گفتم:

من _اونوقت می شه بفرمایید کجا؟

ریکی_فرودگاه..می برمت جایی که بهت تعلق داره

بی اهمیت بهش راه افتادم سمت آشپزخونه و گفتم:

من_اولا که من با تو هیچ قبرستونی نمیام..دوما اگه چشای کورتو باز کنی می بینی که نمیتونم تو آفتاب بیرون بیام

ریکی هم نشست پشت میز و گفت:

ریکی_ببین...درسته من کار اشتباهی کردم..ولی برای نجات جونت لازم بود..

اگه تو رو تبدیل نمی کردم به مرور زمان خودت معتاد خون خوناشاما می شدی..بدنت ضعیف می شد و کم کم

می مردی..خواستم جونتو نجات بدم..هم من خوناشام هستم هم تو..الان فقط من و تو توی ایران خوناشام

هستیم..اگه نمی خوای آسیبی به دوستات برسه باید با من بریم جایی که بهت تعلق داره..

من_کجا؟

ریکی_رگد کوو...یکی از شهرهای آمریکا..(رگد کوو به دلیل ترسناک بودن شهرش به شهر خوناشام

معروفه..گفتم در جریان باشید)

من_یعنی میگی..من..من از ایران برم؟پس پدرم چی؟رها و شایان و امیر چی؟

سری تکون داد و گفت:

ریکی_اگه جونشون برات مهمه..باید ترکشون کنی

بهش زل زدم..راست می گفت...نفس عمیقی کشیدم و گفتم:

من_خب..کی میخوایم بریم؟

ریکی_بعد از اینکه آفتاب غروب کرد..ولی قبلش تو رو باید ببرم خونه خودم

من_شــر می گی؟

ریکی_پدرت نباید تو رو ببینه...باید بی سر و صدا بری

romangram.com | @romangram_com