#میشا_دختر_خون_آشام_(جلد_یک)_پارت_18
کرده بوده و افتاده بوده رو عسلی و گلوشو چنگ انداخته..!
نفس عمیق کشیدم..ولی اگه اون جای گاز رو ببینن چی؟ بابا با عجله رفت بیرون..رفتم کنار پنجره و پرده
رو زدم کنار که دوباره آفتاب خورد به پوستم...جیغ کشیدم و پرده رو انداختم...آخه یعنی چـــی؟
یعنی من دیگه نمی تونم برم بیرون؟؟ حس خیلی بدی بود..به دستام نگاه کردم..چندوقت پیش دستم و بریده بودم
ولی دیگه جاش نیست..زود لخت شدم و تمام بدنم و گشتم..عجیب بود..تمام زخمام خوب شده بودن..
دوباره لباسام و پوشیدم و از اتاقم رفتم بیرون...زود رفتم تو آشپزخونه و چاقو رو برداشتم..
گرفتمش بالا..اگه واقعیت باشه الان معلوم می شه...یه نفس عمیق کشیدم و چاقو رو آوردم پایین
فرو کردم تو شکمم...درد داشت ولی نه زیاد ..یه جیغ از سر درد کشیدم..زود در آوردمش و پیرهنم و زدم
بالا...یاخــــدا..جای چاقو داشت خوب می شد و کم کم به حالت اول برگشت..
چـه باحاله...ولی...هر خوناشامی بلاخره یه نقطه ضعفی داره..مثل آفتاب!
نشستم رو کاناپه و تو فکر فرو رفتم..همیشه وقتی فیلم ها و داستان هایی درمورد خوناشاما می شنیدم پوزخند
می زدم و می گفتم:
من_هه مسخرست
یروز دقیقا در همین مورد با رها داشتم بحث می کردم
رها_به نظر من که خوناشاما وجود دارن
من_رها بخدا داری دیوونه می شی.
رها_خره خیلی باحاله که ..من دوستدارم خوناشام شم
خنده مسخره ای کردم و گفتم:
من_چه آرزوهای مزخرفی داری...گمشو دیگه از این زر زرا نکن
آخ رها..چه قدر تو این دو روز دلم برات تنگ شده..گوشیم و برداشتم و نگاش کردم..هم شایان زنگ زده بوده
هم رها...بغض کرده بودم...برای اینکه به اونا آسب نرسونم مجبورم ازشون دوری کنم
شمارش و لمس کردم و گذاشتم دم گوشم...
رها_الــــومیـــشا؟
romangram.com | @romangram_com