#می_گل(جلد_دوم)_پارت_95
که صدای شهروز میخکوبش کرد! -چی میخوای؟بگو من بهت بدم! -مگه خودم دست ندارم؟ اینطوری جواب داد
چون فکر میکرد بعد از اینکه شهروز کیک و تو دست لیلی دیده حتما برخوردش مهربون و دوستانه میشه و حداقل
تولدش رو تبریک میگه...نه اینکه باز هم با همون لحن سرد باهاش حرف بزنه..!!! شهروز نفس عمیقی کشید و
گفت:امشب نمیخوام با هم دعوا کنیم....پس به پر و پای من نپیچ بعد دولا شد و در پی جواب سوالش که از قبل هم 1
براش واضح بود و فقط برای باز کردن سر صحبت از می گل پرسیده بود 0تا پیش دستی و درادامه 0تا چاقو و
چنگال روش گذاشت و کوبید روی کابینت و رفت! می گل شوک زده از رفتار شهروز با حرص پیش دستیهارو
برداشت و رفت تو اتاقش... -چی شد؟؟گازت گرفت؟؟؟گفتم مواظب باش! می گل خودش و روی تخت ولو کرد
قبل از اینکه اشکش سرازیر بشه از دردی که تو کمرش پیچید اخی گفت و بعد اشکهاش رو رها کرد. -اوووو..چی
شد؟؟انگار خیلی محکم گازت گرفت...چرا گریه میکنی؟! -بی معرفت....خیلی سنگدله...انگار نه انگار تولدمه...خیلی
بی احساسه چرا من فکر میکردم این انقدر مهربون و با احساسه؟؟ -بی خیال بابا..تولد و خراب کردی..آخه مردها
ارزش گریه دارن؟ -هیییسسس!!! -ااا..گمشو..هی دل ادم میریزه..یعنی اینققدر بچه است میاد گوش وایمیسته؟؟؟ -
نمیدونم...دیگه هیچی نمیدونم.. لیلی کنار می گل نشست..می گل رو بین بازوهاش گرفت و گفت:خیلی خب..گریه
نکن...میخوای همین امشب بیای پیش من؟ برای یک لحظه فکر کرد که بد فکری هم نیست...اما فقط 1لحظه بود!!!
-نه لیلی...اصلا شایدم نیام..نمیدونم!!!دو به شک شدم..فکر میکنم یه کم حساس شدیم هر دوتامون..درست
میشه...قول میدم!!! -خودت میدونی به هر حال هر وقت دوست داشتی میتونی بیای...حالا بیا این و ببر...دلمون رفت
بابا!!! می گل چاقو رو برداشت و در بین جیغ و دست لیلی کیک رو برید...توی بشقابها گذاشت و از جاش بلند شد! -
کجا؟ -برم نسکافه بیارم..خالی حال نمیده!!! لیلی با سکوتش موافقتش رو اعلام کرد....می گل متوجه شهروز شد که
romangram.com | @romangram_com