#می_گل(جلد_دوم)_پارت_92

مهمترین تولده....اما برای من شده بدترینش!!! -این که غصه نداره دوستم...خودم برات تولد میگیرم!!! می گل
پوزخندی زد و گفت:دستت درد نکنه زحمت میکشی!!! -جدی گفتم!آدرست و بده بیام چنان تولدی برات بگیرم تا
آخر عمرت یادت بمونه!!! -لوس نشو لیلی... -حالا نه به این شدت...اما قول میدم بد هم نگذره....ببینم ادرست و
نمیخوای بدی؟؟؟یا حال مهمون نداری؟ -نه بابا اتفاقا خیلی هم حوصله ام سر رفته! -پس بیام؟؟؟ -بیا... می گل
آدرس رو داد و بلند شد تا آماده بشه...در حد مسیرهای کوتاه و یه دور کوچولو تو خونه زدن اجازه بلند شدن
داشت...اما بیشتر نه!!! ساعت 3بود که با لیلی حرف زد..این روزها شهروز دیر میومد خونه...وقتی هم میومد می گل
تو اتاقش بود...سعی میکردن با هم روبرو نشن...می گل دلش میخواست شهروز بیاد و نازش و بکشه...اما شهروز با
وضعیت موجود عمرا این کار رو میکرد!!! ساعت 3بود که صدای باز شدن در رو شنید.....هیچ کس غیر از شهروز
نمیتونست باشه!!! *ای خدا این چرا زود اومد؟؟؟حالا لیلی رو ببینه ناراحت میشه...!!گفته بود باهاش رابطه نداشته
باش...حالا فکر میکنه دارم بهش لج میکنم...خب چیکار کنم منم تنهام دیگه!!! تصمیم گرفت بره جلو...خودش بهش
بگه که لیلی داره میاد..اما پشیمون شد...اگر داد و بیداد میکرد چی؟؟اگر میگفت زنگ بزن نیاد چی؟؟؟ *بزار تو
عمل انجام شده قرار بگیره!!اینطوری بهتره...حد اقل اگر مخالف هم باشه یه کم دیر تر میفهمم..با این فکرها رفت
تو اتاق و در رو بست! شهروز وارد خونه شد..نفس عمیقی کشید..امروز تولد می گل بود!!!تولد عشقش....خودشم
نمیدونست چرا با اینکه ایقدر از می گل دلخوره اما نمیتونه دوستش نداشته باشه....تصمیمش برای اینکه می گل
مدتی کنارش نباشه جدی بود...اما فقط در حد تنبیه بود....به امید اینکه قبل از اینکه بره پشیمون بشه و متوجه رفتار
اشتباهش بشه...خیلی دلش میخواست امروز یه روز خاص میبود..اما حیف که فعلا رابطه اشون خوب نبود....از
وضعیت و سکوت خونه هم معلوم بود می گل هم قصد آشتی نداره...بین رفتن به اتاق می گل و تبریک تولدش و

romangram.com | @romangram_com