#می_گل(جلد_دوم)_پارت_9

ات چیه؟-مهندسی پزشکی!-به به.....مامان مهندس...انشالله میتونی از پس جفتش بر بیای..حتما هم میتونی...به هر
حال این موجود ظریفی که داری پرورشش میدی از خون و پوست خودته دیگه عزیزم...-نمیشه بندازمش؟خودشم
نفهمید چرا این سوال و پرسید!اثرات حرفهای لیلی بود؟؟؟یا حرف خود خانوم دکتر که گفت بارداری زیر 02سال
خطرناکه؟؟؟یا اینکه احساس کرده بود به درس خوندنش لطمه میخوره!!!چشمش روی صورت شهروز و دکتر
چرخید..نگاه شهروز پر از استرس و نگرانی و دلخوری بود و چهره دکتر پر از سوال!سکوت به وجود اومده رو دکتر
شکست:آخه چرا؟؟؟-نمیدونم..آخه گفتید بارداری زیر 02سال خطرناکه!!!دکتر سعی کرد ریلکس باشه و
آرامشش رو نه تنها به مریضش که به همسرش هم منتقل کنه!از جاش بلند شد و به سمت تختی رفت و گفت:بیا
بخواب اینجا...نشونت بدم چه مموشی رو داری با خودت حمل میکنی..بعد پشیمون میشی از فکری که کردی!می گل
بعد از کمی مکث وقتی چهره منتظر دکتر رو دید با فشار دست شهروز از جاش بلند شد و به سمت تخت رفت و در
همین حین گفت:شما خودتون گفتید بارداری زیر 02سال خطر ناکه!!-عزیز من...بارداری زیر 02سال خطر ناکه
اما سقط تو هر سنی خطر ناکه!!!من قول میدم با همکاری هم یه 9ماه بی خطر و لذت بخش و پشت سر بگذاریم!در
همین حین هم دست می گل و که بلاتکلیف وسط اتاق ایستاد بود گرفت و به سمت تخت کشید و گفت:بیا
بخواب!!بعد از اینکه دکتر دستگاه رو روی شکم می گل گذاشت رو به شهروز گفت:بیا ببینش فسقلیت و.!!! شهروز
بلند شد و به سمت مانیتور رفت....دکتر مانیتور رو کمی هم به سمت می گل برگردوند و با دست به موجود ریزی که
مثل یه لوبیا بود اشاره کرد و گفت:میبینیدش؟تکونم میخوره وروجک!شهروز در حالی که سعی میکرد اشکش و مهار
کنه با دست به قسمتی اشاره کرد و گفت:چرا اینجا میلرزه؟-این قلبشه..داره میزنه..چون حرکتش بیشتر از
قسمتهای دیگه است اینجوریه!!!شهروز دست می گل و گرفت تو دستش و فشار داد..اما چشم از مانیتور

romangram.com | @romangram_com