#می_گل(جلد_دوم)_پارت_10
برنداشت..براش اون صحنه زیباترین صحنه عالم بود...اما می گل...در حینی که به مانیتور نگاه میکرد به این فکر
کرد که اگر همین فسقلی نذاره درس بخونم؟؟؟پس هدفم چی؟من میخواستم مهندس بشم...حالا دارم مامان
میشم..زودتر از اینکه حتی 1بار امتحان پایان ترم بدم!دکتر دستگاه و برداشت و مقداری دستمال کاغذی روی شکم
می گل گذاشت و در حالی که توضیحات لازم و میداد از جاش بلند شد و به سمت صندلیش رفت...شهروز خواست
کمک می گل کنه..اما می گل دستش و پس زد..خیلی غیر ارادی این کار رو کرد...شهروز برای اینکه بحثی پیش نیاد
به سمت صندلیش رفت .دکتر:خب می گل جان..آزمایشاتت رو بده و سعی کن زودتر برام بیاری..داروهات و به
موقع و منظم مصرف کن...!!!شهروز نگاهی به می گل که در جواب دکتر فقط سر تکون میداد و به سمتشون میومد
کرد و رو به دکتر گفت:ببخشید خانوم دکتر من یه سوال دارم...میتونم بپرسم روابط...دکتر که با این سوال خوب
آشنا بود قبل از اینکه شهروز سوالش و تموم کنه گفت:در بیشتر مواقع میگیم با احتیاط.. 5ماه اول مشکلی نداره..سه
ماه دوم خیلی با احتیاط و 5ماه آخر هم خییلییی کم....اما تو شرایط شما باید بگم بهتره اصلا نباشه...می گل سنش
کمه...گفتم که بارداریش همینطوری هم خطر ناکه...!!!شهروز برخلاف انتظار می گل لبخندی زد دستش و به سمت
می گل دراز کرد و گفت..حاضری خانوم؟می گل که هنوز گیج و منگ بود لبخندی زد.شهروز از جاش بلند شد و
نسخه و ازمایش و از دکتر گرفت و با یه تشکر از در بیرون رفتن!!!تا نیمه های راه هر دو ساکت بودن!می گل به
حرفهای لیلی و دکتر فکر میکرد و شهروز به یه جمله"میتونم بندازمش؟"اما این سکوت برای شهروز عذاب اور تر
بود..برای همین شکستتش-چرا میخوای بندازیش؟می گل که تو فکر بود از جا پرید و گفت:ها؟؟شهروز نیم نگاهی
بهش کرد..عصبانی بود اما به نگاهش رنگ مهربونی داد.-میگم چرا دوستش نداری؟؟چرا میخوای بندازیش؟-
من؟؟؟نه!!!میدونی...آخه!!!-حرفت و رک و راست بزن عزیزم....-فکر نمیکنی برای من زوده؟-نه..فکر نمیکنم..باور
romangram.com | @romangram_com