#می_گل(جلد_دوم)_پارت_11

دارم....مطمئن باش اگر پیش نیومده بود به این زودی ازت نمیخواستم!!!اما حالا که شده...دیدیش؟؟؟چقدر کوچولو
بود؟؟؟قلب هم داشت تازه!!!می گل سرش و پایین انداخت...چیزی برای گفتن نداشت غیر از اینکه...-من از درسم
میمونم شهروز!!!همین الانش حالم خوب نیست..همش بی حالم..حوصله کلاس نشستن ندارم!!!من دلم میخواد با
روحیه برم سر کلاس!!-چرا روحیه نداری؟؟چون بچه داری؟؟؟این که باید بیشتر بهت روحیه بده!!!-اما من سنم از
همه بچه های کلاس کمتره!شهروز دلخورانه نگاهش کرد.-عزیزم..من که گفتم..میدونم برای تو زوده..اما حالا که
پیش اومده دوست دارم نگهش داریم..من کمکت میکنم..بهت که قول دادم..براش پرستار میگیرم..از همون روز
اول....نمیزارم به درست لطمه بخوره..فقط بزار بیاد!!!می گل نگاهش کرد...دوستش داشت؟؟؟آره دوستش
داشت..فقط عوارض بارداری بود که کمی ازش دوری میکرد...این طبیعی بود!!!با ایستادن ماشین می گل پرسید:چرا
وایستادی؟-بریم ازمایشت و بده!!!داروهاتم بگیرم بریم!می گل بی چون و چرا پیاده شد...هنوز نتونسته بود با
وضعیت پیش اومده کنار بیاد!!!هنوز نمیتونست تصمیم بگیره...پس فعلا مطیع شهروز بود!!!تو راه خونه شهروز با
دودلی از مطرح کردن این موضوع گفت:می گل!-جانم؟شهروز با این جواب کمی دلگرم شد و با اعتماد به نفس
بیشتری گفت:بریم چند تا باغ ببینیم؟حالش روداری؟-باغ چی؟-باغ برای عروسی دیگه!!!می گل قیافه ی متعجبش
تبدیل به یه قیافه ی در هم شد و گفت:شهروز تورو خدا..من با این حالم حوصله ی عروسی دارم؟-مگه
چته؟؟؟خودت خودت و اینجوری کردی!!!یه کم سر حال بشو..همه زنها حامله میشن همینقدر بی حال میشن؟-
نمیدونم..اما من شدم..شهروز من گیجم..من از درس خوندن میمونم!!!شهروز که همینجوریش هم از این بیتفاوتی
می گل عصبانی بود سعی کرد آرامش خودش و حفظ کنه و گفت:من که بهت میگم نمیزارم از درس خوندن
بمونی..این چه بهانه ایه میاری؟-به خدا بهانه نیست عزیزم.!!!-پس دیگه تکرارش نکن!!!عروسی رو هم باید بگیریم

romangram.com | @romangram_com