#می_گل(جلد_دوم)_پارت_12

دیگه...مگه میشه همینجوری زندگی کنیم؟؟-شهروز عروسی آرزوی هر دختریه!!-پس چرا تو ازش فرار میکنی!!!-
من فرار نمیکنم..اما منم دوست دارم روز عروسیم بشاش و شاداب باشم..نه با این حال نزار!!!شهروز به جای جواب
زیر لب با خودش گفت:کاش به دکتر میگفتم اینقدر بی حالی!!می گل با اکراه دستش و به سمت شهروز برد..نه اینکه
دوستش نداشته باشه..همون حسی بود که از اول بارداری سراغش اومده بود-عزیزم....بزار بعد از زایمان عروسی
بگیریم..من قول میدم چاق نشم که لباس عروسم تنم بره!!!شهروز لبخند زد و گفت:چاقم بشی برات لباس
میگیرم..اما دلم میخواست زودتر...-دیدی که دکتر هم گفت فعلا نمیتونید رابطه ای داشته باشید.بعد از این حرف با
خجالت سرش و پایین انداخت...اما شهروز با لبخند شیطونی نگاهش کرد و گفت:دکتر برای خودش گفت...می گل
برگشت با دلخوری نگاهش کرد و گفت:یعنی حرف دکتر رو هم نمیخوای گوش کنی؟-حالا شیطونی کردن که
ایرادی نداره!!!-فعلا که نمیشه عروسی بگیریم.-یعنی عروسی نگیریم؟؟؟عقد هم نکنیم!!!می گل متعجب نگاهش
کرد و گفت:عقد؟-می گل عقد نکنیم چطوری میخوای زایمان کنی؟؟باید یه مدرکی داشته باشیم..می گل به فکر فرو
رفت...*بیراه هم نمیگه!!!باید عقد کنیم...حالا عروسی نمیگیریم....-خانومی!!!آرمان اجازه نامه محضر رو گرفته!!!فقط
باید خودت بری دادگاه و چند تا امضا بکنی...-باشه...میرم..!!!جوابهای کوتاه می گل شهروز رو وادار کرد سکوت
کنه!فصل0روزهای آخر کلاسها بود.به زودی امتحانات پایان ترم شروع میشد...توی این مدت می گل رفته بود و
اقدامات لازم و برای اجازه نامه ازدواج کرده بود...اما ظاهرا بهتر بود 0ماه صبر میکردن تا تولد می گل بشه و 11
سالش تموم بشه....اینطوری کارها سریع تر و راحت تر پیش میرفت...این پیشنهادی بود که آرمان بهشون داد!!!اون
روز در حالی که با لیلی صحبت میکرد از در بیرون میرفتن...به لطف پانچوهای گشاد و صد البته هیکل ظریف خودش
با اینکه شکمش کمی بر امده شده بود اما هنوز کسی متوجه این تغییر نمیشد...صورتش کمی پر شده بود و از اون

romangram.com | @romangram_com