#می_گل(جلد_دوم)_پارت_89

میخواست..بی دردسر...نفس عمیقی کشید و گفت:شهروز عصبانیم نکن.. -عصبانی بشی چی میشه؟ -میزارم میرما!!!
شهروز جفت پا زد رو ترمز!!!می گل به جلو پرت شد و باز برگشت سر جاش...با چشمهای گشاد شده به شهروز نگاه
کرد -این بار سومی بود که گ...ه زیادی خوردی....به مرگ همین بچه...بعد از اینکه به دنیا بیاد اگر یه لحظه تو
خونم بمونی زندگیت و جهنم میکنم!!!!تو یه ذره بچه من و تهدید میکنی که میری؟؟؟برو...جهنم که میری...به درک
که میری...فکر کردیچی؟از همون روز اول که سوالام و با سوال جواب میدادی باید دمت و میچیدم..نه مثل احمقها
عاشقت بشم.... کمی سکوت کرد..باز به سمتش برگشت و گفت:به فکر یه جا برای خودت باش....وقتی حرف بزنم
سرش میمونم....! اون روز روز تولدش بود...تو این 5-0روزی که اومده بود خونه بی بی تمام مدت تا وقتی شهروز 8
خونه میومد پیشش بود..غذا میپخت و مراقبش بود....تو این مدت شهروز یک بار هم بهش سر نزده بود...البته وقتی
بیدار بود سر نزده بود..وقتی می گل میخوابید میومد تو اتاق و یه دل سیر نگاهش میکرد....با همه اتفاقاتی که افتاده
بود هنوز می گل رو دوست داشت...اما حقیقتش این بود که غرورش بد جود خدشه دار شده بود...فکر میکرد این
دختر باید گوشمالی داده بشه! حالا می گل تو اتاقش نشسته بود و عصبانی به این فکر میکرد که چی قراره
بشه....شهروز علنا از خونه بیرونش کرده بود...این حرفش و نمیتونست فراموش کنه..اگر تا اون موقع قصد عذر
خواهی هم داشت دیگه پشیمون شده بود! *مگه فقط غرور مال مردهاس...منم غرور دارم..فکر کرده خداس...خدا
با اون بزرگیش باز هم بنده هایی که بد هستن و فراموش نمیکنه ...حالا این فکر کرده کیه..میگه به فکر جا
باش..معلومه که میرم..چی فکر کرده؟ کمی تو اتاق قدم زد...پسرکش حسابی شیطون شده بود..دستش رو روی
شکمش گذاشت و گفت:تورو چیکارت کنم عزیزکم....بمیرم برات که یه مادر پدر درست حسابی نداری....چقدر
عجول بودی پسرم.... با فکر بچه اش دلش گرفت..فکر کرد نه..به خاطر این هم شده میرم عذر خواهی میکنم..بچه

romangram.com | @romangram_com