#می_گل(جلد_دوم)_پارت_84

دهن بگیر!
-بزار ببینم چی میخواد بگه...چی داری برای گفتن تو؟؟؟از همون قماشی می گل...همون کاری و کردی که مادرت
باهات کرد..باز حاشا به غیرت مادرت که چند سالی مادری کرد..تو که به دنیا نیاورده نمیخوایش!!!
-من...
آرمان:می گل...هیس!ا
می گل هق هق کرد...چرا همه چیز و با دستهای خودش خراب کرده بود؟چرا زبونش و نگه نداشته بود؟؟شهروز که
خیلی وقت بود دیدنش نمیومد...پس چرا امروز اومده بود؟؟چرا همه چیز دست به دست هم داده بود تا زندگیش
خراب بشه......اما یک لحظه از سرش نگذشت که خودش دلیل اصلیشه!!!
صدای شهروز رو شنید که خطاب به آرمان گفت:بیا بریم...تو چرا اصلا حرف گوش نمیدی؟گفتم نمیخ....
دیگه صداشون و نشنید..هر دو رفته بودن...می گل رو گذاشته بودن با یه دنیا تنهایی!!!
شب تا صبح نتونست بخوابه...نصف شب چند بار دستش رفت سمت تلفن...اما پشیمون شد...اگرم میخواست زنگ
بزنه اون وقت شب وقتش نبود!!!حتی صبحانه هم نخورده بود....میل نداشت...احساس میکرد هر لحظه ممکنه دیوونه
بشه...به شدت دلش هوای شهروز رو کرده بود...چند بار به زبون نیش دارش لعنت فرستاد..خودش هم از رفتارش
متعجب بود...
با باز شدن در به سمت در چرخید..چقدر کودکانه فکر کرد شهروزه!!با دیدن چهره ی خندان خانوم دکتر لبخند بی
جونی زد!
-چطوری می گل؟؟؟حسابی بیمارستان کسل و خسته ات کرده نه؟

romangram.com | @romangram_com