#می_گل(جلد_دوم)_پارت_83

-می گل...می گل....چت شد؟؟؟
می گل هق هق گریه میکرد...احساس بدی داشت بین چند تا حس گیر کرده بود....عشق به شهروز...عشق به درس
و عشق به بچه!!!احساس میکرد داره منفجر میشه....
سرش و بلند کرد..به یکباره موهای بلندش به عقب پرتاب شد...تو صورت نگران آرمان نگاه کرد و گفت:اگر اون
دوست خود خواهت میخواد به خاطر این بچه من و از درس بندازه و خونه نشینم کنه نمیخوام بری رضایتنامه
بگیری....من عمرا بهش بله بگم!
صدای بلند شهروز هر دوشون و میخکوب کرد!
-به درک!!!جهنم!!!
آرمان نفس عمیقی کشید...نگاهش و از شهروز گرفت و دلخورانه می گل و نگاه کرد و به سمت شهروز که با
قدمهای محکمی وارد اتاق میشد رفت....بازوش و گرفت...قبل از اینکه چیزی بگه شهروز پیش دستی کرد!
-مگه نگفتم نمیخوام بری رضایت بگیری؟؟اینجا چیکار میکنی؟ 5
-بشین برات اب بریزم!!!
-اب؟؟فکر میکنی با یه لیوان اروم میشم؟؟با 12تا تانکر ابم دلم اروم نمیشه....دلم که هیچی همه جام داره
میسوزه...بعد به سمت می گل رفت..چند قدم باقیمونده رو محکم تر برداشت...انگشت اشاره اش و به سمت می گل
گرفت و گفت:بچه رو به دنیا میاری....میزاری میری یه جایی که چشمم بهت نیافته!!!بی چشم و رو!!!نمک نشناس!
-من که....
آرمان به سمت می گل حمله برد..دستش رو روی دهن می گل گذاشت و گفت:هییییسسس!!!هیچی نگو...زبون به

romangram.com | @romangram_com