#می_گل(جلد_دوم)_پارت_79

*امروز چهارشنبه است...راست میگه..تولدمه!شنبه 11سالمم تموم میشه!!!
می گل لبخند رضایتمندی روی لبهاش بود!
-اومدم وکالت بگیرم برم دنبال کارهات...معلوم نیست کی مرخص بشی...حتی اگرم مرخص بشی احتمال داره نتونی
بیای دنبال کارهات.!!!
می گل خنده اش و خورد...ته دلش خالی شد...
-دانشگاهم چی شد؟
-تو هنوز میگی دانشگاه؟؟
دستی تو موهاش کشید و گفت:رفتم برات مرخصی گرفتم!!!کلی مدارک پزشکی بردم!!!تا اجازه دادن...تو چرا
انتخاب واحد کردی وقتی نمیتونستی بری؟شهروز وقتی فهمید از عصبانیت داشت منفجر میشد!
حالا چهره ی می گل نگران شد...چقدر حالتهای چهره اش در عرض این چند دقیقه تند تند تغییر کرده بود.
-یعنی الان عصبانیه؟
-شهروز خیلی وقته عصبانیه...بهش زنگ زدی؟؟؟البته گفتم..اگر پشیمونی باید زنگ بزنی!
-پشیمونم..اما زنگ نزدم! 3
-چرا؟؟؟
-میترسم..میترسم سرم داد بزنه!
آرمان برگه هایی رو جلوی می گل گذاشت و گفت:اینهارو امضا کن.....می گل دست به خودکار برد!
-اول بخون...هیچ وقت چیزی رو بدون اینکه بخونی امضا نکن!

romangram.com | @romangram_com