#می_گل(جلد_دوم)_پارت_75

در رو باز کرد و ارد خونه شد..خونه همون خونه بود..خونه ای که سالها تنها توش زندگی کرده بود..زنهای مختلفی
رو به خودش دیده بود..رابطه های رنگارنگی رو توی خودش ثبت کرده بود..اما برای شهروز حکم قفسی رو پیدا
کرده بود که دیوارهاش داشت میخوردتش....با همون لباسها روی صندلی راک کنار پنجره قدی ولو شد...با کنترل
پرده هارو کنار زد و به منظره ی برفی خیره شد....
*چی شد؟؟؟یهو چی شد؟؟کی اومد؟؟؟کی عاشقش شدم؟؟؟کی سرد شد؟؟واقعا کی می گل نسبت بهش سرد
شد؟از وقتی جریان مریضیم پیش اومد...آره همون موقع بود..اون اصلا عاشق نبود...
-نه شهروز بی انصاف نباش..اون بیماری شوخی بردار نبود...
-خب آره نبود..اما حالا چی؟؟؟حالا که بیماری در کار نیست...حالا که پای یه بچه در میونه؟؟؟یعنی درس خوندن
اینقدر مهمه؟؟؟اینقدر که می گل 0سال و نیم خوبی و فراموش کنه؟؟؟اصلا من بهش خوبی کردم؟؟؟خب اره
کردم...بد کردم گذاشتم درس بخونه؟؟؟بد کردم ریسک نگه داریش و به جون خریدم؟؟من برای می گل تا جایی
که تونستم کم نذاشتم!!این بود جواب من؟؟من که ازش چیز زیادی نخواستم...یه ترم..فقط یه ترم مرخصی
بگیره...بعنی اینقد درسش مهمه!!!لعنت به درس..لعنت به دانشگاه...لعنت به تو شهروز که فکر کردی زنها ادم
میشن...زنها....هر چقدرم که خوب باشن باز هم زنن..بی صفت و گربه صفتن...شکمشون که سیر شد پشتشون و
میکنن بهت و میرن دنبال کارشون!
با این فکر چشمه ی اشکش جوشید....برای اولین بار برای یه جنس مخالف گریه کرد!دلش نمیخواست حرفهای
خودش و باور..کنه حقیقتش این بود که باور هم نداشت..همه رو از روی عصبانیت از ذهنش گذرونده بود...ولی این 1
فکر که می گل حس مادرانه اش کجا رفته اصلا هم از روی عصبانیت نبود...فکری که خیلی وقت بود درگیرش کرده

romangram.com | @romangram_com