#می_گل(جلد_دوم)_پارت_72

خودش بیرون ایستاده بود و عصبی در حالی که دیگه کم کم داشت لبهاش و با دستهاش میکند پشت در منتظر
آرامان بود..آرمانی که داشت با می گل حرف میزد
-اشتباه کردی دختر خوب...شهروز و نمیشناسی ادم بد پیله ایه....اگر لج کنه واقعا نگهت نداره چی؟ 9
-منم خدا دارم..چی فکر کرده؟؟؟
آرمان چشمهاش گرد شد:می گل خودتی؟؟؟یعنی دانشگاه اینقدر تاثیر گذاره؟
-من از شهروز چیز زیادی نخواستم..فقط دلم نمیخواد بین درسم وقفه بیافته!
-اما این هم به نفع خودته هم بچه ات!
-اما شهروز فقط به خاطر بچه میگه!
-بی انصاف نباش!شهروز دوستت داره
-این چه دوست داشتتنیه؟؟؟اصلا به خواسته های من توجه نمیکنه!!!
-تو داری بی انصافی میکنی..یا واقعا متوجه لطفهایی که شهروز در حقت کرده نشدی...یا شدی و به قول خودش
داری ...
-بگو خجالت نکش...من گربه صفتم...آره گربه صفتم..چون میخوام در یه مورد تو زندگیم خودم تصمیم بگیرم من
گربه صفتم...چرا همیشه باید حق با اقایون باشه؟؟اصلا در مورد همین بچه!!!بد کردم نگهش داشتم..چطور این و
نمیبینه خوب بود میرفتم ازش شکایت میکردم؟
-خب میکردی....بعد از اینکه مجازاتش و کشیدید عقدتون میکردن..همین..کاش اینکار رو میکردی الان احتیاج به
این همه دوندگی هم نبود!!!

romangram.com | @romangram_com