#می_گل(جلد_دوم)_پارت_69

-سلام می گل خانوم..تحویل نمیگیری!
می گل سلام کرد و حال خاله ایران و پرسید!!
-مرسی خوبه...سلام رسوند..گفت یه روز میاد دیدنت..امروز نمیتونست.
می گل نگاه پرسشگرش رو روی شهروز چرخوند..شهروزی که داشت گلهای رزی که برای می گل اورده بود و توی
گلدون میزاشت!دیگه سوال کردن جایز نبود..چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است...وقتی آرمان اومده
بیمارستان اون هم بخش زنان دیگه مسلما جریان و میدونه..!
شهروز در حالی که گلها رو توی گلدون مرتب میکرد گفت:خانوم دکتر گفت استراحت مطلقی.آرمان اومده یه
وکالت دیگه بگیره برای کارهای دادگاه!!
-مگه قرار نبود فردای تولدم خودم برم کارهاش و بکنم؟
-نه دیگه تو استراحتی یعنی نباید از جات بلند بشی..پس دادگاه هم نمیتونی بری!
-اووو...تا اون موقع کلی مونده...خوب میشم...باید برم دانشگاه من!
شهروز سرش و بلند کرد..نگاهش اصلا بوی مهربونی نداشت..نگاهی که تا همین چند دقیقه پیش پر از عشق بود!
-دانشگاه نمیری این ترم...دکتر گفت تا روز زایمان استراحت مطلق...فهمیدی؟
-شهرووووز....اذیتم نکن دیگه!
-خودت و لوس نکن....گفتم نه...یعنی نه!!!
-باز تو خودخواه شدی؟
-باز تو انگ خود خواهی به من زدی؟؟تو چه مادری هستی که از درست به خاطر بچه ات نمیگذری؟؟

romangram.com | @romangram_com