#می_گل(جلد_دوم)_پارت_64

دستش رو به سمت شهروز دراز کرد و گفت:شهروز توروخدا اینقدر بد اخلاق نباش....من قسم خوردم که خیانت
نکردم و نمیکنم!!!پس تورو خدا با من اینجوری نباش...چرا دیشب نیومدی تو اتاق؟
شهروز دست می گل رو تو دستش گرفت...سعی کرد لبخند بزنه...نشست کنار تختش و گفت:دیگه نمیخوام این
پسره رو دور و برت ببینم!
-منم نمیخوام..وقتی میاد چیکار کنم؟من قول میدم دیگه حتی نگاهشم نکنم!
-میگم آرمان حالش و بگیره!
می گل بی تفاوت شونه بالا انداخت!براش مهم نبود...ترجیح میداد فعلا به این فکر کنه که چطوری شهروز و راضی
کنه تا مرخصی نگیره...احساس میگرد یه ترم مرخصی بگیره دیگه شهروز نمیزاره بره دانشگاه..خودش هم
نمیدونست اینها تاثیرات حرفهای یاوه ی لیلی هستش!
-در ضمن این دوستتم که رفت بهتره رابطه ات و باهاش تموم کنی..بعید میدونم دختر خوبی باشه!
-چیزی شنیدی؟ 5
چقدر ناشیانه سوال پرسیده بود..دقیقا همون چیزی که تو لحظه به ذهنش رسیده بود و بیان کرد.
-نه ...چیزی نشنیدم....ولی بعید میدونم دختر خوبی باشه..بعد از چند سال میتونم از رو حرکات ادمها درونشون و
تشخیص بدم!
دروغ هم نمیگفت..نه تنها چیزهایی که از روی کنجکاوی شنیده بود بلکه نگاه آخر لیلی هم براش پیام خوش ایندی
نداشت...باید هر چه زودتر جلوی این ضرر و میگرفت!
-شهروز کی از اینجا میریم؟

romangram.com | @romangram_com